کد مطلب:29302 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:107
4078. ملك الشعرای بهار می گوید: گر نظر در آینه، یك رَه بر آن منظر كند گر دگر بار این چنین بیرون شود آن دلرُبای كس به رخسار مَه از مُشك سیه، چنبر نكرد كس قمر را هم نشین با نافه اَذفَر ندید گر گشاید یك گِرِه از آن دو زلف عنبرین غم بَرَد از دل، تو گویی، تا همی خواهد چو من آن كه اندر نیمْ شب بر جای پیغمبر بخفت جز صفات داوری در وی نیابد یك صفت داورش خوانَد ولیّ و احمدش خوانَد وصی در غدیر خُم، خطاب آمد ز حق بر مصطفی تا رسانَد بر خلایقْ مصطفی امر خدای گِرد آیند از قبایل اندر آن دشت و نبی گوید: آن كاو را منم مولا، علی مولای اوست
.
آفرین ها باید آن فرزند بر مادر كند
خود یقین می دان كه اوضاع جهان، دیگر كند
او به رخسار مَه از مُشك سیه، چنبر كند
او قمر را هم نشین با نافه اذفر كند
یك جهانْ آراسته از مُشك و از عنبر كند
هر زمان مدح و ثنای خواجه قنبر كند
تا تن خود را به تیرِ كید خصم، اِسپَر كند
آن كه عقل خویش را بر خویشتن داور كند
هم وصایت هم ولایت ز احمد و داور كند
تا علی را او ولی بر مِهتر و كِهتر كند
از جهاز اشتران از بهر خود، منبر كند
خطبه بر منبر، پیِ امر خلافت سر كند
زینهار از طاعت او گر كسی سر در كند.[2].